پرسید به خاطر کی زنده ای ؟ با اینکه دلم میخواست داد بزنم بخاطر تو گفتم به خاطر هیچ کس پرسید پس به خاطر چه زنده هستی؟ با اینکه دلم میخواست فریاد بزنم به خاطر تو با یه بغز غمگین گفتم به خاطر هیچ چیز پرسیدم تو به خاطر چه زنده هستی؟ در حالیکه اشک دز چشمانش جمع شده بود گفت بخاطر کسی که بخاطر هیچ زنده است _گفت چقدر دوسم داری ؟ گفتم از اینجا تا پیش خدا گفت مگه نمیگن خدا خدا از هر چیزی به ما نزدیکتره؟؟ _گفت منو بیشتر دوست داری یا زندگیتو؟ گفتم زندگیمو. قهر کردو رفت اما هرگز نفهمید همه ی زندگی من بود
|