روزی که می خواسـت برود ده بذر گل به من داد و گفت: (این ده بذر را بکار هر وقت جوانه زدند من برمیگردم)مـن آنها ر ا یکی یکی کاشـتـم وبا جــوانـه زدن هر کـدام انـگار نور امـیـدی در دلـم روشـن میشـد اما این یکی انگار خـیـال جـوانه زدن نداشـت ولـی من آنقدر عاشق بودم که نمیدانستم یک سنگ ریزه هرگز جوانه نخواهد زد!!
|